در كنار اديان الهي و آسماني صاحب شريعت، همواره ظهور و پيدايش فرقههاي گوناگون، با مباني فكري متفاوت و با برداشتهاي خاص از اين اديان، موضوعي چالشبرانگيز بوده است. وهابيت در دنياي اهل تسنن، و بهائيت در تشيع از اين جملهاند. وهابيت معتقد است مسلمانان از اسلامي كه توسط پيامبر(ص) تبليغ شده و در قرآن كريم موجود است، فاصله گرفتهاند. ازاينرو، آنان بازگشت به اسلام ساده و بسيط عصر پيامبر و عمل به سيره صحابه را در دستور كار خود قرار دادند. اين فرقه توسط استكبار جهاني و در بدترين شرايط تاريخي كه امت اسلام از چهار سو مورد تهاجم شديد استعمارگران قرار داشت و بيش از هر زماني نيازمند وحدت بود، شكل گرفت.
وهابيت داراي مباني فكري بس متنوعي است كه بسياري از آنها با مباني اصيل اسلامي در تعارض است. اين مقاله، با رويكرد نظري و تحليل آثار مكتوب وهابيت، به بحث شفاعت از منظر آنها پرداخته، آن را مورد نقد و داوري قرار داده است.
كليدواژهها: وهابيت، شفاعت، دعا و توسل، ضرورت شفاعت.
فرقه «وهابيت» منسوب به محمّدبن عبدالوهاببن سليمانبن علي تميمي نجدي است. شيخ محمد، مبتكر عقايد وهابيون نيست؛ زيرا قرنها پس از او اين عقايد يا بخشي از آنها به صورتهاي گوناگون اظهار شده، اما بهصورت مذهب تازهاي درنيامده بود. وهابيون ميگويند: اين مذهب سلف صالح است. ازاينرو، آنان خود را «سلفيه» مينامند. شيخ محمد در سال 1115ق در شهر «عينيه» از شهرهاي نجد تولد يافت. پدرش در آن شهر قاضي بود. او فقه حنبلي را نزد پدر خود، كه از علماء حنبلي بود، آموخت و نياكان او همگي بر مذهب احمدبنحنبل بودهاند. وي از همان زمان به مطالعه سرگذشت مدعيان نبوت همچون سباح و... علاقة فراوان از خود نشان داد. هرچند ميتوان وهابيت را قرائتي جديد از مذهب سني حنبلي دانست كه با تفسيري سطحي و ظاهربينانه از آيات و روايات، تنها خود را مسلمان دانسته و ديگران را مشرك و ريختن خون هر غيروهابي را مباح ميشمارد، ولي اساس معتقدات وهابيها را افكار و نظرات ابنتيميه تشكيل ميدهد. به همين دليل، بايد ابنتيميه حنبلي را پيشرو علماي وهابي دانست كه در قرن هشتم هجري ميزيست. وي خود تحت تأثير برخي احاديث و آراء احمدبن حنبل پيشواي حنابله متوفاي سال 241ق قرار داشت كه در كتاب مشهور المسند و ساير آثارش آمده است (سبحاني، 1374، ص31).
ابنتيميه در سيسالگي ملقب به ِ«امامالمجتهدين» حنابله شد و پس از وفات زينالدين بنالمختار بهجاي او، كه شيخ حنابله بود، عهدهدار تدريس مدرسه «الحنبليه» دمشق شد (ابنكثير دمشقي، 1408ق، ص 148).
ابنتيميه با دخالت در كارهاي سياسي و اجتماعي و سختگيري در مسئله امربه معروف و نهي از منكر خود را فردي قوي مطرح كرد و در بسياري از مسائل اعتقادي و فقهي راه افراط را در پيش گرفت. علاوه بر اعتقاد به جسمانيت خدا، بهعلت جلوگيري از زيارت قبور، توسل به پيامبراكرم(ص) و بدگويي به عليابن ابيطالب(ع) و مخالفت با پيشوايان مذاهب اربعه و حجت ندانستن اجماع امت، تجويز طلاق در ايام عادت، انكار برخي از ضروريات دين، مورد اعتراض شمار پرشماري از فقها و قضات زمان قرارگرفت و از تدريس و فتوا محروم شد. چندين بار در مصر، اسكندريه، مراكش، دمشق و شام به زندان افتاد. سرانجام, در سال 728 ق در دمشق درگذشت (سبحاني، 1374، ص 30ـ35).
پس از ابن تيميه، محمدبن عبدالوهاب افكار و انديشههاي وي را احيا كرد. محمدبن عبدالوهاب، مذهب حنبلي داشت. البته بيشتر مردم شمال شبهجزيزه، بهويژه مناطق حجاز و مكه از ديرباز بر مذهب امام احمدبن حنبل ميزيستند. حنبليها در آغاز فقط به قرآن و احاديث متكي بودند و قواعد عقلي را براي استنباط احكام تفسير قرآن و شريعت مردود ميدانستند. آنان خود را به حديث پايبند ميدانند. ازاينرو، انديشهورزي عقلاني را در مسائل ديني به هيچوجه جايز نميدانند. مذهب حنبلي، از ميان مذاهب چهارگانه اهلسنت، معروف به مذهب اهل حديث است و هر عمل و عقيدهاي كه براي آن، آيه يا حديثي وجود نداشته باشد، بدعت و حرام ميدانند (همان، ص 35).
وهابيون، كه خود را پيرو اسلام و سلف صالح ميدانند، معتقدند مسلمانان از اسلامي كه توسط پيامبر(ص) تبليغ شده و در قرآن كريم موجود است، فاصله گرفتهاند. ازاينرو، بازگشت به اسلام ساده و بسيط عصر پيامبر و عمل به سيره صحابه را در دستور كار خود قرار دادند. آنان همچنين تأويل در بررسي آيات قرآن را جايز ندانسته، معتقدند قرآن را بايد به همين صورتي كه هست خواند و به آن عمل كرد. آنان براي دسترسي به اهداف خود، ابتدا به حكومتهاي محلي روي آورده، و با راه انداختن جنگهاي داخلي رفتهرفته قلمرو قدرت خود را توسعه دادند تا سرانجام، بر كل شبهجزيره عربستان مسلط شدند.
ظهور وهابيت و طرح مجدد افكار ابن تيميه توسط محمدبن عبدالوهاب، در بدترين اوضاع، شرايط تاريخي نامناسبي صورت گرفت كه امت اسلام از چهار سو مورد تهاجم شديد استعمارگران قرار داشت و بيش از هر زماني نيازمند وحدت بود. در اين زمان، انگليسيها بخش اعظمي از هند را از چنگ مسلمانان درآوردند و لشكر آنان گامبهگام بهسمت جنوب و غرب ايران پيشروي ميكرد. فرانسويها به رهبري ناپلئون، مصر، سوريه و فلسطين را با قوه قهريه اشغال كرده بودند. روسهاي تزاري، كه مدعي جانشيني سزارهاي مسيحي روم شرقي بودند، با حملات مكرر به ايران و دولت عثماني ميكوشيدند قلمرو حكومت خويش را از يكسو، تا قسطنطنيه و فلسطين و از سوي ديگر، تا خليجفارس گسترش دهند. به همين دليل، اشغال نظامي ايران و دولت عثماني و اروپا و قفقاز را در صدر برنامههاي خود قرار داده بودند. حتي آمريكاييها چشم طمع به كشورهاي اسلامي شمال آفريقا دوخته و با گلولهباران شهرهاي ليبي و الجزاير، سعي در رخنه و نفوذ به جهان اسلام را داشتند (رضواني، 1389، ص49ـ68). در چنين شرايطي، وهابيت شكل گرفت و بيش از پيش موجب تفرقه و جدايي مسلمانان گرديد.
وهابيت، در بسياري از مباني فكري و اعتقادي، در بسياري از اصول مسلم ديني، با ساير فرق مسلمانان داراي ديدگاههاي متفاوت و بعضاً متعارض ميباشد كه عمدتاً توسط ابنتيميه و يا عبدالوهاب بهوجود آمده است. ازاينرو، پرداختن به مباني فكري و آرا و افكار وهابيت، و نقد آن مجال وسيع ميطلبد. در اين ميان، اين مقال، به بحث «شفاعت» از منظر وهابيت پرداخته، نقد و بررسي آن را وجهه همت خود قرار داده است.
ابنفارس ميگويد: «الشين و الفاء و العين اصل صحيح يدلّ علي مقارنة الشيئين، و الشفع خلاف الوتر»؛ شين و فاء و عين اصلي صحيح است که دلالت بر مقارنه و نزديک شدن دو چيز به هم دارد و شفع خلاف وتر است» (ابنفارس، 1411ق، ج 3، ص 201). همچنين ابن منظور مينويسد: «شَفَعَ الْوَتْرَ مِنَ الْعَدَدِ شَفْعاً صيّره زوجاً»؛ هنگامي گفته ميشود عدد فرد، شفع شد که زوج شده باشد. (ابنمنظور، 1300ق، ج 8، ص 183). راغب اصفهاني در مورد آيه «مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها» (نساء: 85)؛ کسي که شفاعت [تشويق و کمک] به کار نيکي کند، نصيبي از آن براي او خواهد بود؛ و کسي که شفاعت [تشويق و کمک] به کار بدي کند، سهمي از آن خواهد داشت، ميگويد: «أي من انضمّ إلي غيره و عاونه و صار شفعاً له أو شفيعاً في فعل الخير و الشرّ، فعاونه و قوّاه و شارکه في نفعه و ضرّه»؛ يعني کسي که به غير خود ضميمه گردد و او را کمک کرده و شفيع او گردد يا شفيعش در کار خير و شرّ شود و او را کمک کرده و تقويت نمايد و شريک او در نفع و ضررش گردد و ذکر» (راغب، 1363، ص263). بنابراين، شفاعت از ماده «شفع» بهمعناي جفت در مقابل طاق است (فراهيدى، 1305ق، ج2، ص927). شفيع با كمك به شفاعتشونده موجب برداشته شدن عذاب از او يا ترفيع درجهاش ميشود. گويا شفيع با انضمام به سببيت ناقص، كه شفاعتشونده از آن برخوردار است، آن را كامل كرده و او را از عذاب ميرهد يا به مقامي نايل ميسازد (طباطبائى، 1393ق، ج1، ص157).
ابناثير دربارة معناي اصطلاحي «شفاعت» مينويسد: «هِيَ السُّؤَالُ فِي التَّجَاوُزِ عَنِ الذُّنُوبِ وَالْجَرَائِمِ»؛ شفاعت، عبارت است از درخواست گذشت از گناهان و جرمها (ابناثير، 1367، ج2، ص485). قاضي عبدالجبار معتزلي نيز در تعريف شفاعت ميگويد: «اَلتَّوَسُّطُ لِلْغَيِر بِجَلْبِ مَنْفَعَةٍ أَوْ دَفْعِ مَضَرَّةٍ»؛ شفاعت عبارت است از واسطه شدن به جهت جلب منفعت يا دفع ضرر از غير (همداني، 1408، ص688). درواقع، شفاعت حكومت قانوني از قوانين الهي بر قانون ديگر است و حقيقت آن، ايصال نفع يا دفع شر به نحو حاكميت قانوني بر قانون ديگر است. رحمت خداوند بر عذابش سبقت دارد و با شفاعت، شفاعتشونده از شمول قانون عذاب خارج شده، مشمول عفو و گذشت و رحمت خداوند ميگردد. بنابراين، شفاعت بهمعناي نفي مولويت خدا يا نفي عبد بودن شفاعتكننده نيست، بلكه شفيع، كه بنده مقرّب حضرت حق است، به اذن خداي متعال و بر اساس قانوني كه خود خداي متعال قرار داده، به كمك شفاعت شونده آمده و درباره او وساطت ميكند (طباطبائى، 1393ق، ج1، ص 157ـ159؛ مصباح، 1367، ص66ـ68). شفيع هم وقتي در دادگاه الهي شفاعت ميكند، چون اين شفاعتش به اذن خداست و در حقيقت، خود خداوند از وي خواسته تا براي افرادي با ويژگيهاي خاصي شفاعت كند. اين امرهيچ منافات با توحيد افعالي ندارد، بلكه همه شفاعتها به خدا برميگردد و به اذن و مشيت و اراده خداوند محقق ميشود: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً» (زمر: 44).
معـناي شفاعـت، طلـب و درخـواسـت چيزي است از صاحب شفاعـت براي شفاعـتشـونده. در اين صـورت، شفاعـت پيامبر يا غير او، بهمعناي دعا و نيايش او به درگاه الهـي است که بخشش گناه و برطرف کردن نيازها را از خداوند خواهان است. پس شفاعت نوعي دعاست. جواز طلب دعـا از ضروريات دين است. با اين سخـن، طـلـب شفاعـت و يا دعا از هر مؤمني جايز است، چه رسد به پيامبران، بهويژه رسول گرامي(ص). در شفاعت، شفيع بهخاطر مقام و مرتبهاي که نزد خدا دارد، اجازه مييابد تا براي مجرمها و گنهکاران وساطت کند و از طريق دعا و نيايش از خداوند بخواهد که از تقصير آنها درگذرد. البته اين نکته را نبايد فراموش کرد که شفاعت در گرو يک رشته شرايطي است و بدون تحقق يافتن آن امکانپذير نيست. با نگاهي به زمان پيامبر گرامي(ص) و دورههاي بعد، مسلمانان در شرايط و مناسبتهاي مختلف اقدام به درخواست شفاعت ميکردند و سير تاريخ اسلام اين مطلب را تاييد ميكند. مرحوم علّامه اميني در توضيح توسل و شفاعت ميفرمايد:
توسـل بيش از اين نيست که شخصي با واسطه قراردادن ذوات مقدسه به خدا نزديک شود و آنان را وسيـلۀ برآورده شدن حاجات خود قـراردهد؛ زيرا آنان نزد خدا آبرومندند، نه اينکه ذات مقدس آنان را بهطور مستقـل در برآورده شدن حاجتهايـش دخيـل بداند، بلکه آنان را مجـاري فيض، حلقههاي وصل و واسطههاي بين مولي و بندگان ميداند... با اين عقيده که تنها مؤثر حقيقي درعالم وجود خداوند سبحان است و تمام کساني که متوسل به ذوات مقدسه ميشوند، همين نيت را دارند، حال اين چه ضديتي با توحيد دارد؟ (اميني، بيتا، ج3، ص403).
در ذيل، به برخي از آيات شفاعت اشاره ميشود:
1. آيات نافي شفاعت: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفاعَةٌ وَالْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (بقره: 254)؛ اي کساني که ايمان آوردهايد از آنچه به شما روزي دادهايم، انفاق کنيد، پيش از آنکه روزي فرا رسد که در آن، نه خريد و فروش است و نه دوستي، و نه شفاعت و کافران خود ستمگرند.
ازآنجاييكه آيات ديگر به وجود شفاعت به اذن خداوند متعال صراحت دارد، اين آيه شفاعت بدون اذن را نفي ميکند.
2. ابطال عقيده يهود در شفاعت: «يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْکُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُکُمْ عَلَي الْعالَمِينَ وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلايُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلاهُمْ يُنْصَرُونَ» (بقره: 47 و 48)؛ اي بنياسرائيل! نعمتهايي را که به شما ارزاني داشتم بهخاطر بياوريد و (نيز ياد آوريد که) من شما را بر جهانيان برتري بخشيدم و از آن روز بترسيد که کسي مجازات ديگري را نميپذيرد و از او شفاعت پذيرفته نميشود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه ياري ميشوند (بقره: 47 و 48).
قرآن اعتقاد به يک نوع شفاعت باطل را که در يهود بوده، رد ميکند؛ شفاعتي که هيچگونه شرطي در شفيع يا کسي که شفاعتشده قرار نميدهد و هيچ نوع ارتباطي با اذن خداوند ندارد. اين مطلب با آيات ديگر، که اصل شفاعت به اذن خدا را ثابت دانسته و نيز با رواياتي که بيان خواهد شد، به دست ميآيد.
3. نفي شفاعت از کافران: «وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّيَ أَتانَا الْيَقِينُ فَماتَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ» (مدثر: 46 ـ 48)؛ و همواره روز جزا را انکار ميکرديم تا زماني که مرگ ما فرا رسيد، پس در آن روز شفاعت، شفاعتکنندگان به حال آنها سودي نميبخشد.
ازآنجاکه مورد آيه، کساني است که روز قيامت را تکذيب ميکردهاند، مراد آيه، نفي شفاعت از کافران است.
4. نفي صلاحيت شفاعت از بتها: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لايَضُرُّهُمْ وَلايَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَآؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لايَعْلَمُ فِي السَّمَاواتِ وَلا فِي الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَتَعاليَ عَمَّا يُشْرِکُونَ» (يونس: 18)؛ آنها غير از خدا، چيزهايي را ميپرستند که نه به آنان زيان ميرساند، ونه سودي ميبخشد و ميگويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند! بگو: آيا خدا را به چيزي خبر ميدهيد که در آسمانها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن همتاياني که قرار ميدهند.
اين آيه بيان ميکند بتها هيچ نفعي از نظر شفاعت ندارند.
5. اختصاص شفاعت به خداوند: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (زمر: 44)؛ بگو: تمام شفاعت از آن خداست؛ (زيرا) حاکميت آسمانها و زمين از آن اوست و سپس همة شما را به سوي او باز ميگردانند، اين آيه شفاعت را منحصراً از آن خدا ميداند.
6. شفاعت مشروط براي غيرخدا: «ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ» (يونس: 3)؛ هيچ شفاعتکنندهاي جز به اذن او نيست. «وَ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ...» (سبأ: 23)؛ هيچ شفاعتي نزد او (خدا) جز براي کساني که اذن داده، سودي ندارد. اين آيات شفاعت غير را مشروط به اذن خدا ميداند. ازاينرو، ميتوان گفت: مقتضاي جمع بين آيات در زمينه شفاعت اين است که طبق عقيده توحيد افعالي، و اينکه مؤثري بالاصاله در عالم به جز خدا نيست، و هر تأثيري به اذن و اراده اوست. برخي آيات، شفاعت را منحصراً براي خدا قرار داده است، ولي منافات ندارد که اين حقّ اختصاصي خود را به کسي بدهد، تا با اجازه او، آن را اِعمال کند. همانگونه که به پيامبر(ص) و اولياي خود چنين اجازهاي داده است. علّامه طباطبائي در همين زمينه ميفرمايند: در آياتي شفاعت بهصورت مطلق از ديگران نفي شده، در آياتي شفاعت مختص خداوند شمرده شده و در برخي ديگر، شفاعت غير خدا به اذن الهي، ثابت گشته تا مشخص گردد كه شفيع در عرض خداوند نيست و شفاعت مقامي است كه خداوند آيات به او اعطا كرده و هيچگاه مستقل از خدا نخواهد بود (طباطبائى، 1393ق، ج1، ص 157).
شفاعت يكي از اصول اعتقادي مسلم اسلامي است؛ اصل آن مورد پذيرش تمام فرقههاي مسلمانان ميباشد. آنچه اختلافي است، مسائلي از اين قبيل است: آيا شفاعت براي رفع عقاب است يا براي ارتقاي درجه، يا هر دو؟ آيا مرتكب گناه كبيره مشمول شفاعت ميگردد، يا نه؟ شافعان چه كساني هستند؟ و غيره. براي مثال، معتزله برآنند كه شفاعت صرفاً براى زيادت ثواب است، نه دفع عقاب، و كسانى كه گناه كبيره كردهاند، مشمول شفاعت واقع نمىشوند (جرجانى، 1325ق، ج8، ص312ـ313؛ محقق حلّى، 1414ق، ص 126؛ ايجى، بيتا، ص 380).
در اين زمينه ماتريدي ذيل آيه شريفة «وَلايَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي» (انبياء: 28) ميگويد: «اين آيه اشاره به شفاعت مقبول در اسلام دارد» (ماتريدي، 1391ق، ص 148). کلاباذي (متوفاي 380ق) ميگويد: «علما اجماع دارند که اقرار به تمام آنچه خداوند در مورد شفاعت ذکر کرده و روايات نيز بر آن توافق دارد، واجب است...» (كلابازي، 1412ق، ص54). ابوحفص نسفي (متوفاي 538 ق) ميگويد: «شفاعت رسولان و خوبان از امت اسلامي، در حق گناهکاران کبيره، با اخبار مستفيض، ثابت است» (به نقل از: تفتازاني، 1407ق، ص 148). سيدمرتضي علمالهدي در اينباره مينويسد: «امت اسلام اتفاق دارند كه شفاعت پيامبر اكرم(ص) در حق امتش مورد پذيرش واقع ميشود» (مرتضى، 1405ق، ص 150). طبرسي نيز ميگويد: «امت اسلام بر اينكه شفاعت پيغمبر اكرم(ص) در نزد خداوند مقبول ميافتد، اتفاقنظر دارند، گو اينكه در كيفيت آن اختلاف دارند» (طبرسى، 1408ق، ج1، ص151؛ بحرانى، 1398ق، ص166). جرجاني از متكلمان بزرگ اهلسنّت مينويسد: امت بر ثبوت اصل شفاعت مقبول پيامبر اكرم(ص) متفقند (جرجانى، 1325ق، ج8، ص312). ايجي، ديگر متكلم بزرگ اهلسنت نيز مينويسد: «اجمع الامة علي اصل الشفاعة» (ايجى، بيتا، ص380). ابوحيان اندلسي مفسر بزرگ اهلتسنن از كتاب المنتخب نقل ميكند كه «اجمعت الامة علي ان للمحمّد(ص) شفاعة في الاخرة» (تفتازانى، 1409ق الف، ج5، ص158). شيخ مفيد ميفرمايد: اماميه اتفاقنظر دارند كه رسولخدا(ص) در روز قيامت براي جماعتي از مرتكبان گناهان كبيره از امت خود، شفاعت ميكند و نيز اميرالمؤمنين و امامان ديگر براي صاحبان گناهان كبيره از شيعيان شفاعت ميكنند و خداوند بسياري از خطاكاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات دهد» (مفيد، 1372، ص15). شعراني حنفي ميگويد: «همانا محمّد(ص) اولين شفاعتكننده روز قيامت است...» (الشعرائي المصري، 1959، ص170). علّامه مجلسي ميفرمايد: «در مورد شفاعت، بين مسلمانان اختلافي نيست كه از ضروريات دين اسلام است؛ به اين معنا كه رسولخدا(ص) در روز قيامت براي امّت خود، بلكه امتهاي پيشين شفاعت ميكند...» (مجلسي، 1362، ج8، ص29).
بنابراين، اصل شفاعت مورد اتفاق مسلمانان است، گو اينكه در برخي خصوصيات آن اختلاف نظر وجود دارد.
هرچند شفاعت بهصراحت در قرآن کريم و روايات فراواني بيان شده و اصل شفاعت اولياي الهي در آخرت، امري مسلم و مورد قبول همه مسلمانان است و برخي علماي اهلسنت، به تفصيل در مورد آن سخن گفته و بر آن تأکيد کردهاند، اما به اعتقاد وهابيون شفاعت فعل خداست و حق اوست و درخواست فعل وي از غير او، عبادت او بوده، شرك محسوب ميشود. آنها همين سخن را عيناً دربارۀ درخواست شفاي بيماران از اوليا و مشابه آن تکرار کرده، ميگويند: اين درخواستها، درخواست فعل خدا از غير اوست و طبعاً چنين درخواستي شرک است (مسلم، بيتا ، ج1، ص117 و130؛ ج2، ص22؛ ج7، ص59؛ بخاري، 1304ق، ج1، ص36؛ ج8، ص83؛ ج9، ص160؛ ابنحنبل، بيتا، ج1، ص281؛ ج2، ص307؛ ج3، ص5؛ ج4، ص108؛ ج5، ص 143؛ ج6، ص428؛ فخررازي، 1411ق، ج3، ص63؛ سبحاني، 1374 ص21). در حقيقت، وهابيـت معتقـدند که فقـط بايد از خداوند طلـب شفاعـت کرد تا پيامبر يا اوليـاء را شفيـع انسان قـرار دهد. اما درخـواسـت مستقيـم شفاعـت از پيامبر يا هريک از، صالحين و اولياء شرک اکبر است. ابنتيميه ميگويد:
اگر شخصـي خطاب به مردهاي که در بـرزخ به سـر ميبرد، بگويد: مـرا درياب، يا کمکـم کـن، يا شفيـع من باش و يا مـرا بر دشمنـم ياري گـردان و مانند اين جمـلات، (که انجام آنها فـقـط در قدرت خداوند است)، از اقسام شرک است (ابنتيميه، بيتا، ص40).
... کسـي که نـزد قبـر نبـي يا انـسان صالحـي آيد و از وي کمـک طلبـد. مثلاً، بگويد: مـرضش را زايـل کنـد يا قـرض او را ادا کنـد، شـرکـي آشکار است که گوينـدۀ آن بايد توبـه کند و اگر توبـه نکرد، بايد کشته شود... بسياري از افـراد گمـراه ميگويند: اين شخص از من به خداوند نزديکتر است و من از خداوند دورتر هستم و من نميتوانم او را بخوانم، مگر بهواسطۀ اين شخص، و مانند اين جملات. اينها همه گفتار مشرکان است (به نقل از: امين، 1410ق، ص 214).
محمدبن عبدالوهاب نيز ميگويد: «خواندن و استغاثه به غيرخداوند، موجب خروج از دين و دخول در جرگۀ مشرکان و پرستـش کنندگان بتها ميشود و مال و خون چنين شخصي مباح است، مگر آنکه توبه کند» (همان). يا شيخبن باز ميگويد: کسي كه بگويد: «اللهم انّي اسالک بجاه انبيائک و... جايز نيست، بلکه بدعت و شرک آلود است» (ابن عبدالله، 1415ق، ج4، ص311). ازاينرو، از نظر وهابيون درخواست شفاعت از پيامبر و اولياى الهى جايز نيست و بدعت است (امين، 1410ق، ص10).
همانطور كه گذشت، شفاعت موردنظر شيعيان و بسياري از اهلسنت، به اين معناست که برخي از بندگان خاص خداوند در روز قيامت، به اذن خدا در حق گنهکاران امت شفاعت کرده و بدينوسيله، آن گنهکاران وارد بهشت ميشوند. در اين ميان، هرچند وهابيت اصل شفاعت را قبول دارند، و معتقدند كه هرچند در روز قيامت، شفيعان از گنهکاران امت شفاعت خواهند کرد، اما اولاً، ما نبايد در اين دنيا و براي امور دنيوي از آنها طلب شفاعت کنيم. ثانياً، اگرچه پيامبران حق شفاعت دارند، ولي ما نميتوانيم مستقيماً از خود آنها طلب شفاعت کنيم، بلکه بايد از مالک حقيقي شفاعت، که خدا باشد، بخواهيم که اجازه شفاعت را به ما يا آنها بدهد و اگر کسي شفاعت را مستقيماً از خودشان بخواهد، مشرک شده است (ابنتيميه، بيتا، ص42؛ سبحاني، 1374، ص293و294). البته، ايشان معتقدند كه در زمان حيات پيامبر ميتوان به ايشان مراجعه نمود و از ايشان طلب بخشش كرد. همانگونه كه قرآن ميفرمايد: «... اگر گروه منافق به خود ستم كرده بودند پيش تو ميآمدند و از خدا آمرزش ميخواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش ميكرد، قطعاً خدا را توبهپذير مهربان مىيافتند» (نساء: 64). آنچه مورد انكار وهابيت است، شفاعت در روز قيامت و يا در عالم برزخ است.
در اين زمينه، ايشان به ادلهاي تمسك ميجويند كه در اينجا به مهمترين آنها اشاره ميگردد:
وهابيون شفاعت در آخرت را به معنايي که گذشت، قبول دارند. مورد نزاع بين وهابيان با ساير مسلمانان، درخواست شفاعت از اولياي الهي در عالم برزخ است که وهابيون آن را جايز ندانسته، بلکه شرک به حساب ميآورند. آنها ميگويد:
و ما شفاعت را براي پيامبرمان محمّد(ص) در روز قيامت به حسب آنچه از روايات وارد شده ثابت ميکنيم. همچنين آن را براي ساير انبيا و ملائکه و اوليا و اطفال به حسب آنچه وارد شده ثابت ميکنيم، ولي شفاعت را از مالک آن و کسي که آن را به افرادي از موحدين با سعادت داده ميخواهيم، آنگونه که در روايات وارد شده است؛ به اينکه يکي از ما در حال تضرع به سوي خداي متعال بگويد: بار خدايا! پيامبر ما محمّد(ص) را در حقّ ما روز قيامت شفيع قرار بده، يا بگويد: بار خدايا! بندگان صالح خود يا ملائکه يا امثال آنان را در حقّ من شفيع گردان. ولي اين را بايد از خدا طلب کند نه از شفيعان، يعني نگويد: اي رسول خدا، اي ولي خدا از تو شفاعت يا نحو آن را در خواست ميکنم مثل اينکه بگويد: مرا درياب، مرا (ابنتيميه، بيتا، ص42).
پيامبران(ع) و اولياي الهي در اين جهان حق شفاعت ندارند، بلكه اين حق براي آنها تنها در آخرت است. هر كس بندهاي از بندگان خدا را ميان خود و خدا واسطه قرار دهد و از او بخواهد كه در حق وي شفاعت كند، دچار شرك در عبادت شده است. ايشان معتقدند كه خداوند به پيامبر گرامي اسلام(ص) حق شفاعت داده، ولي ما را از مطالبه شفاعت از او بازداشته است. ما بايد شفاعت را از خدا بخواهيم كه اجازه شفاعت را به پيامبر داده است (همان).
در پاسخ در نقد همين كلام از زبان اهلسنت، شيخ حسن کامل ملطاوي، از علماي مصر ميگويد:
و اگر براي هر مؤمني شفاعتي نزد خداوند در روز قيامت است، پس چرا براي مقربان شفاعتي در برزخ نباشد. درحاليکه برزخ راهي به سوي آخرت است و خداوند متعال در شأن آنان ميفرمايد: «هيچ کس نميداند چه پاداشهاي مهمي که ماية روشني چشمهاست براي آنها نهفته شده، اين پاداش کارهايي است که انجام ميدادند» و شکي نيست از جمله عناياتي که ماية روشني چشم آنهاست، اين است که رحمت خدا بر مؤمنان از دستان آنان جاري شود، و اينکه خداوند زوّار آنها را در حاجاتشان تکريم نمايد؛ چراکه آنان با زيارت ايشان، زيارت خالصي براي خدا و در راه محبت خداوند متعال داشتهاند، و آنان را صدا زدهاند تا برايشان طلب مغفرت نمايند، دعاي به مغفرت کرده و خوشحال ميشوند که از جانب خداوند جايزه بگيرند، و او سبحانه و تعالي صاحب فضل بر تمام بندگانش است. بگو: به فضل و رحمت خدا، بايد خوشحال شوند که اين، از تمام آنچه گردآوري کردهاند، کمتر است (ملطاوي، بيتا، ص520)
ثانياً، توحيد در عبادت، از اركان توحيد است كه در قرآن به آن اهميت فراوان داده شده است، ولي آيا هر نوع درخواستي از انسان، عبادت و پرستش است يا اينكه پرستش معناي خاصي دارد؟ پرستش، درخواستِ توأم با نهايت ذلت و خضوع از فاعلِ مختار و متصرف بيمنازع در امور دنيا و آخرت است. هرگاه انساني به اين صورت چيزي از انسان ديگري بخواهد، ميگويند او را پرستش كرده است. واژه «عبادت» بهمعناي خضوع، اطاعت، ذلت و انقياد است. هر نوع خضوع و اطاعتي، شرك نيست؛ زيرا لازمه اين سخن اين است كه همه مردم، از زمان حضرت آدم(ع) تا امروز، مشرك و كافر باشند؛ زيرا هر فردي در طول عمر خود، به مقام بالاتر از خود خضوع نموده و از او اطاعت كرده و پيوسته در هر زماني فرزند، و خدمتكار و سرباز نسبت به پدر و كارفرما و فرمانده مطيع بوده و در مقابل آنان خضوع كرده است. گواه بر اينكه مطلقِ خضوع و احترام، پرستش نيست، بلكه علاوه بر نهايت تذلل، بايد عمل طوري باشد كه خضوعكننده، خضوعشونده را فاعل مختار و مالك حقيقي امور دنيا و آخرت بداند. اين است كه خداوند به فرشتگان فرمان داد كه بر آدم سجده كنند. همچنين حضرت يعقوب(ع) و همسر و فرزندانش در برابر حضرت يوسف(ع) سجده كردند. اگر واقعاً مطلقِ خضوع، پرستش بود هرگز خدا به فرشتگان دستور نميداد كه مرتكب شرك و كفر گردند (ر.ك: رضواني، 1390).
حقيقت شفاعت در روز رستاخيز، جز اين نيست كه فيض الهي و رحمت گسترده او از ناحيه اولياي خدا به افراد گنهكار برسد. همانطور كه فيض مادي خدا در اين جهان بهوسيله يك رشته علل و اسباب طبيعي، به انسانها ميرسد. اعتقاد به چنين اسباب مادي و معنوي كه سببيت، تأثير، كار و فعاليت آنان همگي به فرمان خدا و طبق اراده حكيمانه او انجام ميگيرد، و همچنين درخواست شفاعت از آنها، كوچكترين منافاتي با توحيد در مراحل سهگانه (توحيد ذات، توحيد در افعال، توحيد عبادت) ندارد؛ زيرا شفاعتخواهي از اولياي الهي سبب نميشود كه براي خدا شريك قائل شويم، يا موجودي را در تأثير و افاضه، مستقل بينديشيم، يا طوق بندگي كسي را به گردن نهيم و او را بهعنوان معبود بپرستيم (ر.ك: مصباح، 1367، ص76).
درواقع، درخواستکنندة شفاعت، شفيعانِ درگاه الهي را بندگان مقرب و برگزيدگان درگاه پروردگار ميداند. او ميداند کسي که شفاعت ميکند، نه هرگز خداست و نه کارهاي خدايي مانند شفاعت به او تفويض شده که بهطور خودسرانه و بدون اذن الهي درباره هرکس که بخواهد شفاعت کند و از گناه او درگذرد. شفيعان روز محشر در اصل در چارچوب «اذن الهي» ميتوانند درباره افراد خاصي که روابط معنوي آنان با خدا برقرار بوده، درخواست مغفرت كنند. قرآن در اينباره ميفرمايد: «و استغفِر لِذَنبک و للمؤمنين» (محمد: 19)؛ براي گناه خود و افراد با ايمان طلب آمرزش بنما. و يا ميفرمايد: «اگر آنان هنگاميکه بر خويش ستم ميکردند، پيش تو ميآمدند و از خداوند طلب آمرزش ميکردند و تو نيز براي آنان طلب آمرزش ميکردي، خداوند را توبهپذير و رحيم مييافتند» (نساء: 64)؛ يعني درخواست شفاعت نيز همچون خودِ اصل شفاعت امري عادي و مشروع قلمداد ميشود. همچنين در آية 96 سورة يوسف فرزندان يعقوب، آنجاكه از پدر ميخواهند برايشان از خداوند طلب آمرزش نمايد، او درخواستشان را ميپذيرد و براي فرزندان طلب مغفرت ميكند.
وهابيون معتقدند که خداوند متعال در قرآن کريم، مشرکان عصر رسالت را که از غيرخدا طلب شفاعت ميکردند، سرزنش کرده، فرموده است: «و يعبدون من دون الله ما لايضرهم و لاينفعهم و يقولون هولاء شفعاؤنا عندالله» (يونس: 18)؛ و غير خدا را عبادت ميکنند که نه آنها را ضرر و نه نفعي نميرساند و ميگويند که غير خدا شفيعان ما نزد خدا هستند.
بنابراين، شفاعت امري ناپسند است. ابن تيميه ميگويد:
همانا مشرکان شفاعت را از بتهايشان ميخواستند و لذا خداوند آن را عبادت آنان ناميد، آنجاکه ميفرمايد: «آنها غير از خدا، چيزهايي را ميپرستند که نه به آنان زيان ميرساند، و نه سودي ميبخشد؛ و ميگويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند!»، شاهد در آيه، قول خداوند متعال است که ميفرمايد: «آنها غير از خدا چيزهايي را ميپرستند» با ملاحظه آنچه که در ذيل آيه آمده است. «و ميگويند: اينان شفيعان ما نزد خدايند» و جهت عبادت آنها نسبت به بتها اين بود که ميگفتند: «آنها شفيعان ما هستند» (ابنتيميه، 1314ق. ج1، ص15).
در پاسخ اين شبهه بايد گفت: آنچه موجب مذمت و محکوميت مشرکان شده است، اين است که آنها اولاً، غيرخدا را عبادت ميکردند و ثانياً، براي آنها مقام شفاعت قائل بودند. درحاليکه خداوند براي معبودهاي آنان چنين حقي قرار نداده بود. بهعبارت ديگر، عبادت غيرخدا به همراه شفيع دانستن معبودهاي ساختگي، موجب مذمت آنها شده است. درحاليکه در مسئله شفاعت ما بر اين باوريم که اولاً، عبادت غيرخدا جايز نيست. ثانياً، مقام شفاعت را نيز اصالتاً از آن خدا دانسته که بهطور اذني و غيراستقلالي به برخي از بندگان خاص خود داده است و ثالثاً، شفيعان ما بندگان برگزيده خداوند هستند. بنابراين، هيچگونه اشتراکي ميان شفاعت از ديدگاه شيعه و شفاعت مشرکان از غيرخدا، که مورد سرزنش قرآن کريم قرار گرفته است، وجود ندارد. ازاينرو، نميتوان از اين جهت آن را سرزنش کرد. اساساً طلب شفاعت از شفيعان، همراه با اين عقيده که تا خداوند اجازه ندهد، شفاعتي صورت نميگيرد، تأکيد بر اعتقاد به وحدانيت خداوند است.
وهابيون بر اين باورند که مطابق آيات قرآني، شفاعت منحصر به خداوند است؛ چراکه خود فرموده است: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً» (زمر: 44). ازاينرو، اعتقاد به شفاعت غيرخدا، مخالف با آيات نوراني قرآن کريم است. محمدبن عبدالوهاب ميگويد:
شفاعت بر دو نوع است: شفاعت باطل و شفاعت صحيح. شفاعت باطل آن است که از غيرخدا طلب شود؛ چيزي که تنها خدا بر آن قدرت دارد، بهخاطر قول خداي متعال: «اي کساني که ايمان آوردهايد! از آنچه به شما روزي دادهايم، انفاق کنيد! پيش از آنکه روزي فرا رسد که در آن، نه خريد و فروش است، و نه دوستي، و نه شفاعت؛ و کافران، خود ستمگرند. و شفاعت صحيح آن است که از خدا خواسته شود، و شفاعتکننده به شفاعت تکريم شده و شخصي که بر او شفاعت ميشود، کسي است که خدا بعد از اجازه دادن از قول و عملش راضي شده است. همانگونه که خداوند متعال ميفرمايد: «چه کسي است که نزد خدا بدون اذنش شفاعت کند» (عبدالوهاب، 1416ق، ص 25).
در پاسخ اين شبهه نيز بايد گفت: شفاعت از اين جهت که نوعي تأثيرگذاري در سرنوشت بشر است، از مظاهر و جلوههاي ربوبي خداوند است که اولاً و بالذات به خداوند اختصاص دارد. اما اين مطلب با عقيده به شفاعت منافاتي ندارد؛ چراکه معتقدان به شفاعت تأکيد دارند که شفيعان بهطور استقلالي حق شفاعت ندارند. ازاينرو، باز هم تدبير امور به دست خداوند است؛ يعني انحصاراً شفاعت از آن خداست، مگر درجاييكه او اين حق را به ديگري واگذار نمايد.
آنچه شرک محسوب ميشود و توحيد عبادي و توحيد افعالي را مخدوش ميسازد، اين است که ما وقتي طلب دعا و يا شفاعت از غيرخدا ميکنيم، او را قادر بالاستقلال بدانيم (ر.ك: مصباح، 1367، ص90). درحاليكه، در شفاعت چنين نيست. ما تنها آنان را بهواسطه آبرويي که در نظر خداوند دارند، واسطه بين خود و معبود قرار ميدهيم. قرآن كريم ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ...» (فرقان: 68). اين آيه اشاره دارد که اگر با خدا و هم عرض او ديگري را بخوانيد، مشرک شدهايد. در جاي ديگر ميفرمايد: «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» (يونس: 18). پس ملاك شرك، عبادت غيرخداست. اما اگر مأذون از جانب خدا باشد، اشكالي ندارد. همچنين قرآن ميفرمايد: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي» (مائده: 110). در اين آيه، ميفرمايد: اگر حضرت عيسي(ع) و يا ساير اولياي الهي قدرتي دارند، همه «باذن اللّه» ميباشد و هيچکس از خود مستقلاً قدرتي ندارد. اگر ما با اين ديدگاه از اولياي الهي طلب دعا و شفاعت كنيم، مشکلي بهوجود نميآيد؛ چراكه همچنان شفاعت منحصراً از آن خداست.
در انديشه وهابيون، اگرچه طلب شفاعت، دعا محسوب ميشود، ولي تقاضا کردن از مرده بيفايده است؛ چراکه آنها در عالم برزخ بوده و حياتي ندارند. قرآن کريم نيز بر اين مطلب اصرار کرده است که مردگان غيرقابل تفهيم هستند: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ» (نمل: 81)؛ تو نميتواني مردگان و کران را که به تو پشت ميکنند، تفهيم کني. ابنتيميه ميگويد: از اقسام شرك آن است كه كسي به شخصي كه از دنيا رفته، بگويد: مرا درياب، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم يارينما، و امثال آن. اين درخواستها كه تنها خداوند بر آنها قادر است» (ابنتيميه، بيتا، ص40). اگرچه مراد خداوند متعال در اين آيه، مشرکاني است که از قبول سخن پيامبر(ص) رويگردان بودند، اما تشبيه آنها به مردگان نشان از اين واقعيت دارد که مشرک و مرده هر دو قابل تفهيم نيستند. ازاينرو، نميتوان از مرده چيزي خواست. طلب دعا در زمان حيات انسان جايز است، نميتوان از پيامبر يا ائمه(ع) و يا سايرين پس از مرگ طلب دعا نمود؛ زيرا انسان مرده، چيزي نميشنود.
هرچند وهابيان به وجود عالم برزخ معتقدند و منکر آن نيستند، اما معتقدند كه ارتباط با برزخ وجود ندارد؛ نه مردگان ميتوانند براي زندگان کاري بکنند، نه زندگان مجازند که آنها را صدا بزنند و نه سودي از زندگان به مردگان ميرسد. بنباز ميگويد: «به ضرورت ديني و ادله شرعي دانسته شده که رسول خدا در هر مکاني حضور ندارد و فقط جسم او در قبرش در مدينه منوره است. ولي روحش در جايگاه اعلي در بهشت است... (بنعبدالله، 1415ق، ج2، ص380). آنان معتقدند كه با اهداي ثواب نماز و قرآن به رسول خدا و مردگان سودي براي آن ندارد. اين امر، بدعت است. همچنين اهداي ثواب و ختم قرآن براي رسول خدا جايز نيست و قرائت قرآن براي ميت نيز بدعت است (همان).
بنابراين، حاصل ادعاي وهابيان اين است:
1. عدم ارتباط بين دنيا و عالم برزخ؛ مردگان در برزخ از عالم دنيا بيخبرند و صداي زندگان را نميشنوند.
2. عدم ارتباط مردگان با زندگان و عدم سودمندي مردگان براي زندگان.
3. عدم سودمندي زندگان براي مردگان.
در پاسخ اين شبهه بايد گفت: روشن است که وقتي روح از جسد جدا ميشود، ديگر نميتوان اين جسد را مخاطب قرار داد؛ چرا که مرده، قواي درک و شعور را از دست داده است. خداوند نيز در اين آيه بهدنبال بيان و القاي همين مطلب است. بهعبارت ديگر، قدرت فهم انسان، به زنده بودن اوست، و مشرکان اگرچه به ظاهر زندهاند، ولي در حقيقت چون نميفهمند، همانند جسد بيروح هستند. اگر ما از پيامبر اکرم(ص) طلب شفاعت ميکنيم، روشن است که از جسد وي چنين تقاضايي را نداريم، بلکه بر اين باوريم که حقيقت وجودي وي که روح اوست، همچنان زنده و در حال حيات است؛ چراکه خداوند راجع به شهيدان ميفرمايد: «گمان نکنيد که کساني که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند، بلکه آنها زنده و نزد خداي خود روزي ميخورند» (آلعمران: 169). اگر شهيدان چنين هستند، به طريق اولي پيامبران نيز زنده هستند. حال که آنها را زنده دانستيم، ميتوان از آنها طلب شفاعت کرد (ر.ك: سبحاني، 1374). اما در خصوص بقاي روح در عالم برزخ در قرآن بايد گفت: هر انساني اين حس را دارد که شخصيتش با وجود تغييراتي که در جسم و بدن اوست، همواره ثابت است. آيا اين شخصيت ثابت، همان روح و نفس او نيست؟ قرآن ميفرمايد: «تو اي نفس مطمئن بهسوي پروردگارت بازگرد. درحاليکه هم تو از او خشنودي و هم او از تو، پس در سلک بندگان من درآي و در بهشتم وارد شو» (فجر: 27-30). با استناد به آيات قرآن، مرگ انسان پايان حياتش نيست، بلکه انتقال از حياتي به زندگي ديگر است. انسان با مرگ وارد عالم جديدي ميشود که برتر و گستردهتر از عالم مادي است و روح او در آن عالم باقي است. قرآن کريم در حالات آلفرعون در پس از مرگ گرفتار عذاب برزخياند، ميفرمايد: «عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه ميشود و روزي که قيامت برپا شود فرعونيان را در سختترين عذابها وارد کنيد» (غافر: 46).
از مجموع آيات و روايات استفاده ميشود كه بين حيات برزخي و حيات مادي ارتباط وجود دارد. از جمله در قرآن كريم در سورة اعراف آيه 89 تا 92 دربارة قوم شعيب اين موضوع آمده است. افزون بر آن، در روايات فراواني از شيعه و سني در اثبات عالم برزخ و حيات برزخيان و شنيدن سخنان زندگان وارد شده است. از اين جمله است، پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: هيچكس بر من سلام نميكند، مگر اينكه خداوند روح مرا بازميگرداند تا پاسخ او را بدهد.
ديگر اينکه، روايات متعدد دربارة زيارت اموات است كه ميفرمايد: مرده در روز جمعه زائرش را بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع شمس ميشناسد (فراء البغدادي الحنبلي، 1419ق، ج2، ص303). خداوند در قرآن ميفرمايد: «انسان گناهکار پس از مرگ ميگويد: پروردگارا مرا به دنيا برگردان شايد بتوانم آن اعمال صالحي را که ترک کردم، جبران کنم» (مؤمنون: 99-100). همچنين قرآن ميفرمايد: «بَل اَحياءُ عِندَ رَبّهم يُرزَقُون» (آلعمران: 169). اين آيات، دليل بر اين است که انسان در عالم برزخ داراي درك و شعور است.
اما اين سخن وهابيان كه ميگويند: سودي از زندگان نصيب مردگان نميشود نيز مخالف قرآن و سنت است. خداوند در قرآن به اين امر اشاره ميكند: «به يقين مردگان از دعاي فرشتگان بهرهمندند و خداوند دعاي آنان را در حق صالحان مستجاب ميكند» (غافر: 8). ازاينرو، از نظر قرآن كريم، مردگان از اعمال ديگران بهره ميبرند و استغفار و دعا در حق آنان تأثيرگذار است. خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: «سلام بر نوح»، «سلام بر ابراهيم»، «سلام بر موسي و هارون»، «سلام بر آلياسين» و «سلام بر پيامبران» اگر مردگان نفعي از اين سلامها نميبرند، آنها كاري لغو و بيهوده خوانده بود. درحاليكه از خداي حكيم كاري بدون حكمت انجام نميگيرد.
از آنچه گذشت، به دست ميآيد كه محل نزاع بحث شفاعت وهابيت با ساير فرق مسلمين در اين است كه در زمان حيات پيامبر اكرم(ص)، از او طلب دعا و شفاعت بخشش گناهان اشكالي ندارد. اما در عالم برزخ و قيامت از ايشان و يا ساير افراد شفاعت خواستن شرك است. مگر اينكه از خدا بخواهيم كه اجازه شفاعت را به پيامبر بدهد (ابنتيميه، بيتا، ص47)
افزون بر آنچه از ادله وهابيون و نقد آن گذشت، در اينجا، به نقد ديدگاه وهابيت در خصوص شفاعت و نقد آن در سيرة مسلمانان و در آراي اهلسنت ميپردازيم:
شافعي در خصوص جواز شفاعت و توسل مينويسد:
گاهي توسل به پيامبر(ص) طلب امري از آن حضرت است؛ يعني ايشان در اين امر سبب واقع شـود و از خداوند براي شخص امـري را درخـواست کند و يا براي شخصي از خداوند شفاعـت بخواهد. چنين توسلي از حضـرت رسول، همان طلب دعا از ايشان است، گـرچه عبـارت مختـلف ميباشد (توسـل، شفاعـت، استغـاثه و...) همين نوع است. گفتار کسي که به حضرت ميگويد: از تو خواهانـم که همـراه شما در بهشت باشم. هدف وي آن است که پيامبر(ص) سـبب و شافـع وي در ورود به بهشت بشود (سمهودي، 1404ق، ج 2، ص 421).
قسطلاني نيز از علماي اهلسنت در رد عدم جواز شفاعت وهابيت ميگويد:
بر زائـر شايسته است که زياد دعـا و تضـرع نمايد و نيز استغـاثـه و تـشفـع و تـوسـل به جناب پيامبـر(ص) بجـويد. درنتيجه، سـزاوار است کسي که از او طـلـب شفاعـت مينمايد، خـداونـد هم شفاعـت شفيع را درحقش قبول بنمايد... استغاثه، توسل، شفاعتخواهي ... و توجه به نبي(ص) چه قبل و چه بعد از خلقت ايشان و چه در مدت حيات دنيـايياش و چه بعد از مرگ، که در برزخ به سر ميبرد و چه بعد از آنکه برانگيخته خواهد شد، بدون اشکال است (ابنحنبل، بيتا، ج 5، ص 317).
علاوه بر اين، سيرۀ مسلمانان از گذشته تاکنون، بر جواز استغاثه به قبـور پيامبران و صالحان بوده است و علماء هم فتوا به جواز چنين عملي دادهاند. نمونههايي از آن بيان ميشود:
1. استغاثه به قبر پيامبر(ص): از دارمي نقل شده است:
اهل مدينه دچار قحطي شديد شدند و به عايشه شکايت بردند. وي به آنها گفت: به قبـر پيامبـر توجه کنيد و سـوراخي از قبـر به طـرف آسمان قـرار دهيـد تا بين قبـر و آسمان سقـفـي قـرار نگيرد. راوي ميگويد: اين کار را انجام دادند. درنتيجه، باراني بر ما باريد بهطوريکه علفـزار روييد و شتـران چاق گرديدند و دنبـۀ گوسفنـدان از کثـرت چربي سـرباز کرده و به اصطلاح، فتق گرديد و آن سال، سال فتق ناميده شد (دارمي، 1426ق، ج1، ص 56؛ سمهودي، 1404ق، ج4، ص1374؛ امين، 1410ق، ص313).
2. قبر امام موسيبن جعفر‡: ابي علي خلال ميگفت: هر مشکلي که بـرايم پيش ميآمد، آهنگ قبر موسيبن جعفر ميکردم و به او متوسل ميشدم. خداوند نيز آنچه را که دوست ميداشتم، برايم آسان ميکرد (خطيب بغدادي، 1349ق، ج1، ص120).
3. قبر ابوايوب انصاري: ابنجوزي گـويـد: مردم به سـوي قبـر او (ايوب انصاري) ميرفتند و آن را زيارت ميکردند و وقتي که دچـار قحطي ميشدند، از آن قبر استسقا (طلب باران) مينمودند (ابنجوزي، 1426ق، ج1، ص470).
4. توسل به قبر احمدبن حنبل: ابنجـوزي شاگرد ابنتيميه، در مناقب احمد از عبداللهبن موسي حکايت ميکند: من و پدرم در يک شب تاريک براي زيارت احمد بيرون رفتيم. در آن هنگام آسمان تاريکتر شد. پدرم گفت: پسرم بيا بهوسيلۀ اين عبد صالح (ابن حنبل) به خداوند متوسـل شويم تا او راه را براي ما روشن سازد؛ چراکه من از سي سال تاکنون هر وقت که به او متوسل ميشوم، حاجتم برآورده ميشود (ابنجوزي، 1377، ص297).
4. احمد حنبل، از ائمه چهارگانه اهلسنت، از پيامبر اکرم(ص) چنين نقل ميکند: «شفاعتي لمن شهد أن لا اله الا الله مخلصا يصدق قلبه لسانه ولسانه قلبه» (ابن حنبل، بي تا، ج2، ص307 ؛ ج6، ص428)؛ شفاعت من براي کسي است که با اخلاص به وحدانيت خداوند شهادت داده و زبان و دلش يکي باشد. اين كلام عام است و مطلق شفاعت پيامبر در دنيا، برزخ و قيامت را شامل ميشود.
5. محمدبن يزيد قزويني، از محدثان معروف اهلسنت در کتاب سنن ابن ماجه رواياتي را با عنوان «باب الشفاعة» جمعآوري ميکند و يازده روايت را بيان ميکند. وي از پيامبر اکرم(ص) نقل ميکند که فرمود: «إن شفاعتي يوم القيامة لاهل الكبائر من أمتى» (ابنماجه، ج2، ص1441؛ ترمذي، 1408ق، ج4، ص45)؛ همانا شفاعت من در روز قيامت براي کساني از امتم است که مرتکب گناهان کبيره شده باشند. همچنين فرمود: «إذا كان يوم القيامة، كنت إمام النبيين وخطيبهم وصاحب شفاعتهم» (ابنماجه، 1373، ج2، ص 443)؛ وقتي روز قيامت برپا ميشود، من پيشواي انبياء و خطيب آنها و صاحب شفاعت آنها خواهم بود.
6. محمدبن اسماعيل بخاري و مسلم نيشابوري، از محدثان نامي اهلسنت، با اندکي تفاوت از پيامبر اکرم(ص) چنين نقل ميکنند: «لكل نبي دعوة فأريد ان شاء الله ان اختبئ دعوتي شفاعة لامتي يوم القيامة» (بخاري، 1410ق، ج8، ص192؛ نيشابوري، 1407ق، ج1، ص131؛ ابنماجه، 1373، ج2، ص1440)؛ هر پيامبري دعايي دارد و من ان شاء الله ميخواهم دعايم را براي شفاعت امتم در قيامت نگه دارم.
7. احمدبن شعيب نسائي، از ديگر دانشمندان اهلسنت در کتاب سنن نسائي از رسول گرامي اسلام(ص) نقل ميکند که فرمودند: «اعطيت خمسا لم يعطهن احد قبلي... و اعطيت الشفاعة» (نسائي، 1348ق، ج1، ص210)؛ به من پنج چيز داده شد که قبل از من به کسي داده نشده بود... و شفاعت به من داده شد.
8. محمدبن عيسي ترمذي، در کتاب معروف سنن ترمذي رواياتي را ذيل عنوان «ما جاء في الشفاعة» جمع آوري کرده است. از جمله آن روايات، روايتي طولاني است که بر اساس آن، روز قيامت، گرفتاران از امتهاي پيشين نزد رسول گرامي(ص) رفته و تقاضاي شفاعت ميکنند. خداوند خطاب به آن حضرت ميفرمايد: «يا محمد ارفع راسک، سل تعطيه، اشفع تشفع» (ترمذي، 1408ق، ج4، ص44).
آنچه از كلام علماي اهل تسنن گذشت، حكايت از اين دارد كه مقام شفاعت از سوي خداي متعال به پيامبر اكرم(ص) داده شده است و آن حضرت حق دارند گناهكاران امت را در برزخ و يا عالم قيامت شفاعت نمايند. درحاليکه شفاعت مطلق را وهابيون منكر بودند.
اين مقاله به بررسي شفاعت از منظر وهابيت پرداخت. از آنچه گذشت، نتايج زير به دست ميآيد:
1. فرد به دليل مقام و منزلتي كه نزد خداي متعال دارد، اجازه مييابد كه براي افراد گنهكار وساطت كند و از او بخواهد كه از تقصير ايشان بگذرد.
2. شفاعت مقامي است كه خداي متعال به برخي اوليا و بندگان صالح خود اعطا ميكند و ايشان در دنيا، عالم برزخ و آخرت ميتوانند در حق بندگان گنهكار مؤمن طلب مغفرت نمايند. خداي متعال هم در صورت وجود مصلحت، از سر تقصير ايشان ميگذرد.
3. در آياتي از قرآن شفاعت مطلق نفي شده، در آياتي ديگر، شفاعت مختص خدا دانسته شده است و در آياتي نيز، شفاعت غيرخدا به اذن خدا ثابت گرديده است. وجه جمع اين آيات، اين است كه شفاعت منحصراً حقي الهي است، مگر اينكه اين حق از سوي صاحب حق به ديگري اعطا شود؛ پس شفاعت مأذون مجاز است. اين نوع شفاعت، در عرض فعل خدا نيست، بلكه در طول آن است.
4. اصل شفاعت مورد اجماع و اتفاق عالمان اسلام است؛ گويا در برخي خصوصيات اختلافنظر وجود دارد.
5. به اعتقاد وهابيون، شفاعت فعل خداست و حق اوست. درخواست فعل وي از غير او، عبادت و شرك محسوب ميشود.
6. برخلاف پندار وهابيون، درخواست شفاعت در شرك نيست، بلكه به اذن الهي است و حقي است كه خداي متعال به برخي از بندگان خود واگذار ميكند. در اين موضوع، تفاوتي بين عالم برزخ و غيربرزخ وجود ندارد.
7. سرزنش درخواست شفاعت مشركان از غيرخدا در قرآن، به اين دليل است كه مشركان غيرخدا را عبادت ميكردند و براي ايشان، مقام شفاعت قائل بودند. اين موضوع در شفاعت منتفي است.
8. ازآنجاييكه روح انسان جاويدان و پس از مرگ نيز همچنان در حال حيات است و بين حيات مادي و حيات برزخي ارتباط وجود دارد، و مردگان در عالم برزخ با عالم دنيا نيز در ارتباطند، شفاعت و دعا در حق ايشان مؤثر ميباشد.
ابناثير، عليبن محمد (1367)، الكامل في التاريخ، تهران، دار الاحياء التراث العربي.
ابنتيميه، احمد (1314ق)، مجموعة الرسائل و المسائل، محقق محمدعبدالحكيم عبدالحكيم، مكتبة التوفيقية.
ابنتيميه، احمد (بيتا)، الهدية السنية، ط.الثانية، بيجا، دارالنشر مکتبة ابنتيميه.
ابنجوزي، عبدالرحمنبن علي (1377)، مناقب بغداد، بيجا، دار غريب.
ابنجوزي، عبدالرحمنبن علي (1426ق) صفة الصفوة، بيجا، دارالمعرفة.
ابنحنبل، احمد (بيتا)، مسند احمد، بيروت دار صادر.
ابنفارس، احمد (1411ق)، معجم مقاييس اللغة، بيجا، دارالجبل.
ابنكثير دمشقي، اسماعيل (1408ق)، البداية و النهاية، بيروت، داراحياء التراث العربي.
ابنماجه، محمدبن يزيد قزويني، 1373، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، تهران، دارالفكر.
ابنمنظور، محمدبن مكرم (1300ق)، لسان العرب، تهران، دار صادر.
امين، سيدمحسن، كشف الارتياب فى اتباع محمدبن عبدالوهاب، 1410ق، تهران، دارالكتب الاسلامية.
امينى، عبدالحسين (بيتا)، الغدير، تهران، دارالكتب الاسلامية.
ايجى، عبدالرحمنبن احمد (بيتا)، المواقف فى علمالكلام، بيروت، عالمالكتب.
بحرانى، علىبن ميثم (1398ق)، قواعد المرام فى علمالكلام، قم، مطبعة مهر.
بخاري، محمدبن اسماعيل (1304ق)، ارشاد الساري، لشرح صحيح مسلم، بغداد، المطبعة الاميرية.
بخاري، محمدبن اسماعيل (1401 ق)، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر.
بن عبدالله، عبدالعزيز (1415ق)، مجموعه فتاواي بنباز، مکتبة دارطبرية.
ترمذي، محمدبن عيسي (1408ق)، الجامع الصحيح و هو سنن ترمذي، تحقيق احمد محمد شاكر و ديگران، تهران، دارالفكر.
تفتازاني، سعدالدين (1409 ق الف)، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق عبدالرحمان عميرة، قم، منشورات الشريف الرضي.
تفتازاني، مسعودبن عمر (1407ق)، شرح العقائد النسفية، محقق احمد سقا، مصر، مكتبه الكليات الازهرية.
جرجانى، علىبن محمد (1325ق)، شرح المواقف، قم، منشورات الشريف الرضى.
حجاج نيشابوري، مسلمبن (بيتا)، صحيح مسلم، شرح يحييبن شرف نووي و ديگران، بيجا، دار احياء التراث العربي.
خطيب بغدادي، احمدبن علي (1349ق)، تاريخ بغداد او مدينه السلام، بيجا، مكتبة العربية.
دارمي، عبداللهبن عبد الرحمن (1426ق)، سنن الدارمي، بيجا، المكتبة العصرية.
راغب اصفهاني، حسينبن محمد (1363)، المفردات في غريب القرآن، تهران، دفتر نشر الكتاب.
رضواني، علياصغر (1389)، سلفي گري (وهابيت)، چ هفتم، قم، مسجد جمكران.
رضواني، علياصغر (1390ش)، وهابيت و شفاعت، تهران، مشعر.
سبحاني، جعفر (1374)، آئين وهابيت، چ هفتم، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
سمهودي، عليبن عبدالله، (1404ق) وفاء الوفاء باخبار المصطفي، تصحيح محيالدين عبدالحميد، تهران، دارالكتب العلمية.
شريف مرتضى، رسائل الشريف المرتضى، قم، دارالقرآن الكريم، 1405ق.
الشعرائي المصري الحنفي، عبدالوهاب (1959)، اليواقيت و الجواهر، قاهره، مکتبة المصطفي البابي المجلس.
طباطبائى، سيدمحمدحسين (1393ق)، الميزان فى تفسير القرآن، ط.الثالثة، قم، اسماعيليان.
طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان، ط.الثانية، بيروت، دارالمعرفة، 1408ق.
عبدالوهاب، محمدبن (1416ق)، الاصول الثلاثة و ادلتها و يليها شروط الثلاثة و القواعد الاربعة، رياض، وزارة شؤون الاسلامية.
فخررازي، محمدبن عمر (1411ق)، تفسير مفاتيح الغيب، تهران، دارا الكتب العلمية.
فراء البغدادي الحنبلي، محمدبن ابي علي (1419ق)، طبقات الحنابلة، بيجا، الامانة العامة الاحتفال.
فراهيدى، احمدبن خليل (1405ق)، العين، قم، دار الهجرة.
كلاباذي، ابوبكر محمدبن ابراهيم (1412ق)، التعرّف لمذهب أهل التصوّف، مصحح محمود امين نواوي، مصر، المكتبه الازهرية للتراث.
ماتريدي، محمدبن محمد (1391ق)، تفسير الماتريدي المسمي تأويلات اهل السنة، بيجا، الجنة القرآن و السنة.
مجلسي، محمدباقر (1362)، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
محقق حلّى (1414ق)، المسلك فى اصولالدين، تحقيق رضا استادى، مشهد، مؤسسة الطبع و النشر فى الآستانة الرضوية.
مصباح، محمدتقى (1367)، معارف قرآن (خداشناسى)، قم، مؤسسه در راه حق.
مفيد، محمدبن محمد نعمان (1372)، اوائلالمقالات في المذاهب و المختارات، تحقيق، مهدي محقق، تهران، دانشگاه تهران.
ملطاوي، حسن كامل (بيتا)، رسول الله في القرآن الكريم، بيروت، دارالمعارف.
نسائي، احمدبن علي (1348ق.)، سنن النسائي، تهران، دارالفكر، ج1.
نيشابوري، مسلمبن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بيتا.
همداني، عبدالجباربن احمد (1408ق)، شرح الاصول الخمسة، بيجا، مكتبة وهبة.